مثل خیلی از بچه ها که با لالایی دعا یا ترانه به خواب می روند تو هم با لالایی می خوابیدی. آن را اینجا می نویسم تا همیشه آن را به خاطر داشته باشی. واین تصویری از تو در خوابی خیلی خیلی شیرین ...
سلام پسملی امروز صبح کرج هستیم.تا 7 آبان باز باید انتظار بکشم دیگه مامانی دارم خسته میشم .خیلی سخته انتظار اینکه بخوای تکه ای از وجودت را بغل بگیری .روزها رو برا لمس کردنت می شمارم.ای کاش این روزا خونه بودیم بابا تنها خونه است اشکال نداره این روزا هم تموم می شه فقط تو سالم باش همه چیز قابل تحمل برام.
ما آرزو های زیادی برای تو داریم دوست داری ان ها را بدانی؟ آرزوهای مامان: ارزوی بزرگم سلامتی توست با داشتن سلامتیت منو می تونی به آرزوهای دیگم برسونی. ارزوهای بابا: ما همیشه فکر می کنیم تو چه آرزوهایی بزای خودت خواهی داشت.
تو در بیمارستان کمالی به دنیا آمدی.در اتاق شماره ی 3 طبقه اول بخش جراحی و 1 شب در بیمارستان ماندی. در بیمارستان این دوست ها و آشنا ها با خوشحالی به دیدن تو آمدند: بابا احمد- بابا بزرگ ومامان بزرگ -خاله شیرین-خاله شادی-دایی شهاب -زن دایی سارا-مهدیه- مامان شیرین و انها در باره تو گفتند: خیلی نازت کردن و قربون صدقه ات رفتن و کلی با دستای کوچولوت بازی کردن ...
خانواده ی ما مانند درختی است که هر کدام از ما شاخه های آن هستیم. با آمدن تو یک شاخه ی کوچک سر سبز به این درخت اضافه شد. با تو این درخت زیباتر شد.خیلی زیبا تر... ما باید برای آمدن تو آماده می شدیم.پس شروع کردیم به تهیه ی وسایلی که لازم داشتی. اولین چیزهایی که برای تو خردیم.این ها بودند: جغجغه-پاپوش- چیزهایی را هم خودمان با ذوق و شوق برای تو درست کردیم: اسمت رو در اتاقت-تابلو نقاشی-لباس بافتنی- لوستر ...
نام مادر: شقایق تاریخ تولد: روز: 1 ماه: 6 سال: 1363 در شهر:کرج و این عکس کودکی مادر نام پدر: احمد تاریخ تولد: روز: 1 ماه: 7 سال: 1361 در شهر: نوشهر این عکس کودکی پدر: ...